گاهی است که برای این چند خط دل دل میکنم . دیری است که پریشانیم تلاقی شعر و شعور را بر هم میزند و نگاه کن که پیچک تنهایی چگونه ذهنم را در نوردیده . مزرعه ی خیال خشکید و تو که نباریدی تا فصل قحطی دل چند ساله شود . عمری است که این جان , جانان نمیشود و بدکاره ی توهم که همیشه آبستن است . به رویش این واژه ها سوگند که این ثانیه ها دیگر تاب فراق ندارند . چه حس زاویه دار مرطوبی دارم به تو . وصیت کرده ام خاکسترم را در آسمان پخش کنند , میخواهم بختم را برای بوسیدن شانه هایت آزموده باشم . قرار بود که یگانه باشیم اما زورق شکسته ی احساس از پیچ آخر هم گذشت و به دریای مهر تو نرسید . همیشه این گونه است وقتی مراقب ستاره ها نباشیم به بیراهه میزنیم و چه غریب است تصویر بی کسیم در ماه .
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۳۸۷ ساعت 11:2 توسط
|